ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش ج ج خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. 

پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. 

بابام می گفت: 
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. 

ادامه مطلب

چطوری درست صحبت کنیم؟

داستان جالب و تامل برانگیز

رو ,وقت ,  ,، ,ج ,نون ,در می ,هیچ وقت ,کردم و ,بازنشسته ام، ,که بازنشسته

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

به روز ترین مقالات زناشویی و معرفی جدیدترین محصولات زناشویی اصل و مجاز آموزش بورس، تحلیل بازار، سیگنال خرید سهام نگارش انواع رزومه های انگلیسی تخصصی و حرفه ای مقالات و گفتگوهای اشکان مقدم بزرگترین پناه مشاوره کنکور خبرگان وب دخترای باحال اسپرت دوربین | ویدئو دیتا پروژکتور ، وایت برد هوشمند و پرده نمایش ، ویدئو دیتا پروژکتور ، وایت برد هوشمند ، پرده نمایش webdesigner7 دانلود تحقیق